در سال 184 پس از میلاد، شورش عمامه زرد در چین به رهبری سه برادر ژانگ آغاز می شود که از اکسیر قدرتمندی که توسط یک تائوئیست مرموز به نام یو جی به آنها داده شده استفاده می کنند تا سلسله حاکم هان را سرنگون کنند. در جریان یورش شورشیان به دهکده ای روستایی، قهرمان ناشناس، که به عنوان سرباز برای یک شبه نظامی محلی خدمت می کند، یک پسر چشم بسته را از دست برخی از شورشیان نجات می دهد. هر دو با استفاده از جادوی پسر از دهکده فرار می کنند اما توسط یکی از برادران ژانگ به نام ژانگ لیانگ متوقف می شوند که قهرمان داستان در جنگ او را می کشد. با مرگ لیانگ، یو جی ظاهر می شود و پسر را اسیر می کند، که مشخص می شود تجسم خدای اژدها Yinglong است. تائویست کنترل اژدها را به دست می گیرد و فرار می کند. در جستجوی رهایی روح اسیر شده، قهرمان داستان تصمیم می گیرد دو برادر دیگر ژانگ را دنبال کند تا یو جی را پیدا کند.
در حالی که در کوه های مجاور پرسه می زند، قهرمان داستان به یک شبه نظامی دیگر به نام ژائو یون می پیوندد. این زوج با دومین رهبر شورشیان، ژانگ بائو، روبرو می‌شوند و هونگ جینگ، جادوگری جوان را که در جستجوی برادر گمشده‌اش است، نجات می‌دهند. بعداً، پس از جدا شدن از یون، قهرمان داستان و هونگ جینگ با سه برادر سوگند معروف لیو بی، گوان یو و ژانگ فی ملاقات می کنند که به آنها کمک می کنند تا بائو را پیدا کنند و بکشند. از طریق برادران سوگند، قهرمان داستان به خدمت کائو کائو و سون جیان، دو ژنرال ارتش هان می رسد که وظیفه سرکوب شورش را دارند. نیروهای کائو آخرین رهبر شورشیان، ژانگ جیائو، را در قلعه‌ای که از یک معبد هتک‌آمیز ساخته شده است، پیدا می‌کنند و قهرمان پس از استفاده از اکسیر برای تبدیل شدن به یک شیطان، او را می‌کشد. پس از آن، قهرمان داستان و هونگ جینگ به روستای زادگاهش در کوهستان می روند، جایی که مربی او، زو سی، را از دست یک شیطان نجات می دهند و با استفاده از جادوی پیشگویی او، متوجه می شوند که رهبران عمامه زرد با ژانگ رانگ، خواجه ای توطئه می کنند. وزیری که امیدوار بود در کشور هرج و مرج ایجاد کند تا بهانه ای برای تمرکز بیشتر قدرت روی خود باشد. قهرمان داستان، کائو و دوستش، یوان شائو، به قصر خواجه نفوذ می کنند تا او را ترور کنند. این سه نفر با رنگ، که از جادوی تاریک برای شبیه سازی خود و حمله به عنوان یک اوباش استفاده می کند، مبارزه می کنند. خواجه نزدیک به مرگ، فرار می کند، اما توسط یکی از متحدانش، دونگ ژو، کشته می شود، که سپس اکسیر او را می دزدد.
در سال 184 پس از میلاد، شورش عمامه زرد در چین به رهبری سه برادر ژانگ آغاز می شود که از اکسیر قدرتمندی که توسط یک تائوئیست مرموز به نام یو جی به آنها داده شده استفاده می کنند تا سلسله حاکم هان را سرنگون کنند. در جریان یورش شورشیان به دهکده ای روستایی، قهرمان ناشناس، که به عنوان سرباز برای یک شبه نظامی محلی خدمت می کند، یک پسر چشم بسته را از دست برخی از شورشیان نجات می دهد. هر دو با استفاده از جادوی پسر از دهکده فرار می کنند اما توسط یکی از برادران ژانگ به نام ژانگ لیانگ متوقف می شوند که قهرمان داستان در جنگ او را می کشد. با مرگ لیانگ، یو جی ظاهر می شود و پسر را اسیر می کند، که مشخص می شود تجسم خدای اژدها Yinglong است. تائویست کنترل اژدها را به دست می گیرد و فرار می کند. در جستجوی رهایی روح اسیر شده، قهرمان داستان تصمیم می گیرد دو برادر دیگر ژانگ را دنبال کند تا یو جی را پیدا کند.
در حالی که در کوه های مجاور پرسه می زند، قهرمان داستان به یک شبه نظامی دیگر به نام ژائو یون می پیوندد. این زوج با دومین رهبر شورشیان، ژانگ بائو، روبرو می‌شوند و هونگ جینگ، جادوگری جوان را که در جستجوی برادر گمشده‌اش است، نجات می‌دهند. بعداً، پس از جدا شدن از یون، قهرمان داستان و هونگ جینگ با سه برادر سوگند معروف لیو بی، گوان یو و ژانگ فی ملاقات می کنند که به آنها کمک می کنند تا بائو را پیدا کنند و بکشند. از طریق برادران سوگند، قهرمان داستان به خدمت کائو کائو و سون جیان، دو ژنرال ارتش هان می رسد که وظیفه سرکوب شورش را دارند. نیروهای کائو آخرین رهبر شورشیان، ژانگ جیائو، را در قلعه‌ای که از یک معبد هتک‌آمیز ساخته شده است، پیدا می‌کنند و قهرمان پس از استفاده از اکسیر برای تبدیل شدن به یک شیطان، او را می‌کشد. پس از آن، قهرمان داستان و هونگ جینگ به روستای زادگاهش در کوهستان می روند، جایی که مربی او، زو سی، را از دست یک شیطان نجات می دهند و با استفاده از جادوی پیشگویی او، متوجه می شوند که رهبران عمامه زرد با ژانگ رانگ، خواجه ای توطئه می کنند. وزیری که امیدوار بود در کشور هرج و مرج ایجاد کند تا بهانه ای برای تمرکز بیشتر قدرت روی خود باشد. قهرمان داستان، کائو و دوستش، یوان شائو، به قصر خواجه نفوذ می کنند تا او را ترور کنند. این سه نفر با رنگ، که از جادوی تاریک برای شبیه سازی خود و حمله به عنوان یک اوباش استفاده می کند، مبارزه می کنند. خواجه نزدیک به مرگ، فرار می کند، اما توسط یکی از متحدانش، دونگ ژو، کشته می شود، که سپس اکسیر او را می دزدد.
در سال 184 پس از میلاد، شورش عمامه زرد در چین به رهبری سه برادر ژانگ آغاز می شود که از اکسیر قدرتمندی که توسط یک تائوئیست مرموز به نام یو جی به آنها داده شده استفاده می کنند تا سلسله حاکم هان را سرنگون کنند. در جریان یورش شورشیان به دهکده ای روستایی، قهرمان ناشناس، که به عنوان سرباز برای یک شبه نظامی محلی خدمت می کند، یک پسر چشم بسته را از دست برخی از شورشیان نجات می دهد. هر دو با استفاده از جادوی پسر از دهکده فرار می کنند اما توسط یکی از برادران ژانگ به نام ژانگ لیانگ متوقف می شوند که قهرمان داستان در جنگ او را می کشد. با مرگ لیانگ، یو جی ظاهر می شود و پسر را اسیر می کند، که مشخص می شود تجسم خدای اژدها Yinglong است. تائویست کنترل اژدها را به دست می گیرد و فرار می کند. در جستجوی رهایی روح اسیر شده، قهرمان داستان تصمیم می گیرد دو برادر دیگر ژانگ را دنبال کند تا یو جی را پیدا کند.
در حالی که در کوه های مجاور پرسه می زند، قهرمان داستان به یک شبه نظامی دیگر به نام ژائو یون می پیوندد. این زوج با دومین رهبر شورشیان، ژانگ بائو، روبرو می‌شوند و هونگ جینگ، جادوگری جوان را که در جستجوی برادر گمشده‌اش است، نجات می‌دهند. بعداً، پس از جدا شدن از یون، قهرمان داستان و هونگ جینگ با سه برادر سوگند معروف لیو بی، گوان یو و ژانگ فی ملاقات می کنند که به آنها کمک می کنند تا بائو را پیدا کنند و بکشند. از طریق برادران سوگند، قهرمان داستان به خدمت کائو کائو و سون جیان، دو ژنرال ارتش هان می رسد که وظیفه سرکوب شورش را دارند. نیروهای کائو آخرین رهبر شورشیان، ژانگ جیائو، را در قلعه‌ای که از یک معبد هتک‌آمیز ساخته شده است، پیدا می‌کنند و قهرمان پس از استفاده از اکسیر برای تبدیل شدن به یک شیطان، او را می‌کشد. پس از آن، قهرمان داستان و هونگ جینگ به روستای زادگاهش در کوهستان می روند، جایی که مربی او، زو سی، را از دست یک شیطان نجات می دهند و با استفاده از جادوی پیشگویی او، متوجه می شوند که رهبران عمامه زرد با ژانگ رانگ، خواجه ای توطئه می کنند. وزیری که امیدوار بود در کشور هرج و مرج ایجاد کند تا بهانه ای برای تمرکز بیشتر قدرت روی خود باشد. قهرمان داستان، کائو و دوستش، یوان شائو، به قصر خواجه نفوذ می کنند تا او را ترور کنند. این سه نفر با رنگ، که از جادوی تاریک برای شبیه سازی خود و حمله به عنوان یک اوباش استفاده می کند، مبارزه می کنند. خواجه نزدیک به مرگ، فرار می کند، اما توسط یکی از متحدانش، دونگ ژو، کشته می شود، که سپس اکسیر او را می دزدد.
