در نوامبر 1348، آمیشیا دو رونه یک دختر 15 ساله فرانسوی با تبار نجیب است که در جریان جنگ صد ساله بین انگلستان و فرانسه در آکیتن زندگی می کند. برادر 5 ساله او، هوگو، از بدو تولد بیمار بوده است. مادر آنها، بئاتریس، یک کیمیاگر، او را در املاک خود پناه داده است در حالی که در تلاش برای ابداع درمانی است.[3] در حین شکار با پدرش رابرت در جنگل، آمیشیا با ماده ای غیرعادی روی زمین برخورد می کند و سگش شیر به طرز وحشتناکی توسط موجودی نادیده مصرف می شود. نیروهای تفتیش عقاید فرانسه به رهبری لرد نیکلاس در جستجوی هوگو به املاک دو رون می رسند و رابرت را اعدام می کنند و خادمان خانواده را سلاخی می کنند. بئاتریس به فرزندانش کمک می کند تا فرار کنند و به آمیشیا دستور می دهد که هوگو را نزد دکتری به نام لورنتیوس ببرد.
بچهها به روستای مجاور فرار میکنند، جایی که متوجه میشوند انبوهی از موشها طاعون سیاه (معروف به نیش) را منتشر میکنند. این دو توسط تفتیش عقاید تحت تعقیب هستند و باید از روستاییان فرار کنند. آمیشیا و هوگو در نهایت به مزرعه لورنتیوس می رسند و او را به شدت بیمار طاعون می بینند. لاورنتیوس از آمیشیا می خواهد که چند ثانیه قبل از اینکه مزرعه توسط موش ها تسخیر شود، کار مادرش را تمام کند. خواهران و برادران با شاگرد لاورنتیوس، لوکاس، فرار می کنند تا به دنبال قلعه دمبراژ شوند، که زمانی متعلق به خانواده دو رونه بود. لوکاس در حالی که از میدان نبردی عبور میکند که توسط سربازان انگلیسی گشت زنی میشود، توضیح میدهد که خون هوگو حامل شرارتی ماوراء طبیعی به نام پریما ماکولا است که از زمان طاعون ژوستینیان در میان ردههای خونی نجیب خفته است. بئاتریس و لورنتیوس در تلاش بودند تا اکسیری بیابند که علائم هوگو را کاهش دهد، در حالی که ویتالیس بنونت، بازرس بزرگ فرانسه، به دنبال مهار قدرت هوگو است تا تفتیش عقاید بتواند بر فرانسه حکومت کند. هوگو و آمیشیا برای مدت کوتاهی توسط انگلیسی ها دستگیر می شوند، اما با کمک سارقان خواهر و برادر ملی و آرتور فرار می کنند. آرتور در حالی اسیر می شود که بقیه به شاتو دمبراژ می گریزند