مونو، پسری که کیسه کاغذی روی سرش بسته است، از رویای دری که با چشمی در انتهای راهرو مشخص شده است، بیدار می شود. او از طریق بیابان سفر می کند و وارد یک کلبه فرسوده می شود. او سیکس را آزاد می کند که توسط شکارچی نقابدار که در آنجا زندگی می کند زندانی است. شکارچی این جفت را تعقیب می کند تا اینکه آنها را به گوشه می اندازد و آنها او را با تفنگ ساچمه ای می کشند. مونو و سیکس با استفاده از یک در بهعنوان قایق، در میان آبها حرکت میکنند و در شهر رنگ پریده، که توسط مه و باران پوشانده شده و با تلویزیونهای قدیمی پر شده است، سرازیر میشوند. در طول سفر، مونو سعی می کند از تلویزیون به عنوان پورتال استفاده کند تا از رویای خود وارد راهرو شود. با این حال، همیشه قبل از اینکه بتواند به در برسد، توسط سیکس بیرون کشیده می شود. او همچنین با چندین بقایای شبحآلود و پرزرق و برق از کودکان روبرو میشود که میتواند با تعامل با آنها جذب شود.
مونو و سیکس وارد مدرسه می شوند، جایی که وقتی سیکس توسط قلدرهای چینی، دانش آموزان هار مدرسه دستگیر می شود، از هم جدا می شوند. مونو سیکس را نجات می دهد و آنها از دست معلم گردن دراز فرار می کنند. خارج از مدرسه، سیکس بارانی زرد امضا شده خود را پیدا می کند. این جفت به بیمارستان میرسند و در آنجا با بیماران مانکنمانند، دستهای زنده جدا شدهشان و دکتر پیازدار که روی سقفها میخزد، مواجه میشوند. مونو موفق می شود دکتر را به یک زباله سوز بکشاند و ممکن است او را بکشد یا او را در داخل به دام بیندازد. Mono و Six سپس به قلب شهر رنگ پریده خارج می شوند. آنها برج سیگنال را می بینند که یک انتقال فراگیر منتشر می کند که ساکنان شهر را کنترل می کند: بینندگان معتاد به تلویزیون، که چهره هایشان به دلیل قرار گرفتن طولانی مدت در معرض آن مخدوش شده است. وقتی مونو بالاخره از طریق یک دستگاه تلویزیون به در میرسد، در باز میشود تا مرد لاغر طیفی نمایان شود. پس از اینکه مونو از تلویزیون بیرون کشیده می شود، مرد لاغر نیز ظاهر می شود و شش را اسیر می کند و سایه ای از او را پشت سر می گذارد. سایه سیکس سرب مونو در نزدیکی برج سیگنال باقی می ماند، جایی که او با مرد لاغر روبرو می شود. مونو با کشف قدرت هایی شبیه به مرد لاغر، کیفش را برمی دارد و قبل از اینکه برج سیگنال را به سمت خودش بکشد، مرد لاغر را در نبرد متلاشی می کند.